کد مطلب:166452 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:249

عزم شهادت
ابی بكر بن حارث بن هشام، نیز نزد حسین (ع) آمد و گفت: ای پسر عمو! خویشاوندی، مرا نسبت به تو همچون دایه مهربانی گردانیده است، نمی دانم من در خیرخواهی، برای تو چگونه ام؟

حضرت فرمود: ای ابی بكر، تو فریبكار نیستی.

پس ابوبكر عرض كرد: پدرت تواناتر بود و مردم نیز به او امیدوارتر بودند و از او بیشتر شنوایی داشتند و بر دور او بیشتر گرد می آمدند، او به جنگ معاویه رفت در حالیكه مردم بجز اهل شام پیرامونش را گرفته بودند و از معاویه گرامی تر می نمود.


ولی آنان او را خوار گردانیدند و به خاطر طمع دنیا نسبت به او سنگینی نشان دادند، و شربت خشم به او نوشانیدند و آنچنان به نافرمانی پرداختند تا كارش بدانجا كشید كه به كرامت و رضوان خدا رسید. پس از او با برادرت چنان كردند كه خود شاهد بودی و همه را به چشم دیدی. اكنوی می خواهی به سوی كسانی روی كه با پدر و برادرت دشمنی ورزیدند و بر آن هستی كه به وسیله ایشان با اهل شام و عراق بجنگی؟ در حالیكه دشمن تو آماده تر و نیرومندتر از توست و مردم از او ترسناك تر و بدو امیدوارترند، پس چنانكه به دشمن خبر برسد كه به سوی آنان می روی مردم را به وسیله مال بر تو بشورانند. زیرا آنان بندگان دنیا هستند و همان كسانی كه وعده داده اند یاریت كنند، تو را خوار می سازند و همانها كه تو را بیشتر دوست دارند، دشمنت را یاری می دهند پس خدا را بیاد آور!

اما در پاسخ او فرمود: ای پسرعمو! خداوند پاداش نیكی به تو عطا كند، در اظهارنظر خویش كوشش نمودی، آنچه را كه خدا مقرر كرده است خواهد شد.

ابوبكر عرض كرد: ای اباعبدالله! حساب تو را به خدا واگذار می كنم. [1] .

در این هنگام محمد بن حنفیه كه برای شركت در مراسم حج و زیارت حسین (ع) به مكه آمده بود، چون از تصمیم اباعبدالله (ع) آگاه شد، شبانه به دیدار آن حضرت شتافت و عرض كرد: برادرم! خود از بی وفایی و فریبكاری مردم كوفه نسبت به پدر و برادرت آگاهی، و من می ترسم كه تو نیز به سرنوشت آنان دچار شوی، پس اگر بخواهی در مكه بمانی تو عزیزترین فردی هستی كه در حرم بسر می بری و هیچكس را به تو كاری نیست.

حسین (ع) فرمود: برادرم! می ترسم یزید بن معاویه با نیرنگ مرا در حرم به قتل برساند و در آن صورت احترام این خانه از میان برود.

محمد حنفیه گفت: پس اگر نگران چنان پیشامدی هستی، به سوی یمن یا برخی


از بیابانهای اطراف برو تا از شر مردم در امان باشی و كسی را توان دستیابی بر تو نباشد.

حسین (ع) پاسخ داد: در آنچه گفتی به دقت می نگرم و می اندیشم. [2] .

چون سحرگاهان فرا رسید، حسین (ع) به سوی كوفه حركت كرد. تا این خبر به محمد حنفیه رسید، شتابان آمد و افسار شتری را كه حضرت بر آن سوار بود به دست گرفت و گفت: ای برادر مگر وعده ندادی كه خواسته مرا مورد توجه قرار دهی؟

- بله! درست است.

- پس چرا اینگونه با شتاب بیرون می روی؟

- (ای برادرم)! هنگامی كه از تو جدا شدم، رسول خدا به خواب من آمد «فقال یا حسین اخرج فان الله قد شاء ان یراك قتیلا» و گفت: ای حسین! بیرون رو كه براستی خداوند می خواهد تو را كشته ببیند. [3] محمد بن حنفیه چون این سخن را شنید، گفت: انا لله و انا الیه راجعون. پس در این صورت برای چه این زنان را همراه می بری؟

امام پاسخ داد: در همان رؤیا، رسول خدا به من فرمود: خدا می خواهد، آنان را (در راه حفظ اسلام) اسیر و گرفتار ببیند، آن حضرت این بگفت و با برادرش محمد حنفیه خداحافظی كرد و از او گذشت. [4] .


حسین (ع) با آگاهی از كمی نفرات خود و توان بالای نظامی، سیاسی و تبلیغاتی دشمن، این سفر را انتخاب می كند، با آنكه می داند فرجام چنین نبرد نابرابری جز شهادت مردان و اسارت زنان و بازماندگان چیز دیگری نخواهد بود، زیرا آن حضرت این صحنه ها را، صحنه های آزمایش انسانها می داند كه جوهر افراد را آشكار می سازد. و مؤمنان خالص از ریاكاران و دغل بازان باز شناخته می گردند چنانكه خود فرمود: «فاذا اقمت فی مكانی فبما یمتحن هذا الخلق المتعوس....» اگر من در شهر و وطن خود بمانم پس به چه چیز این مردم بدبخت، آزمایش شوند؟ [5] .

منطق حسین، منطق همه مردان الهی است. كسانی كه خود را همواره مأمور به انجام وظیفه می دانند، افرادی كه در برابر دین و جامعه خویش احساس مسؤلیت می كنند و بر این عقیده اند كه باید در برابر نابسامانیها، ستم ها، بی عدالتیها و زشتی ها به مبارزه برخاست و پیامدهای آن را پذیرفت، كه البته از دو صورت خارج نیست یا پیروزی آشكار و زودرس، و یا شهادت و اسارت و پیشامدهای ناگوار دیگر. كه هر دوی اینها برای مسلمان مؤمن، پسندیده و گوارا خواهد بود. برای همین است كه فرزدق شاعر می گوید:

در سال شصت هجری به همراه مادرم برای بجا آوردن حج به مكه رفتم، پس همچنان كه مهار شتر را در دست داشتم، و در مكه حرم خدا، وارد می شدم حسین بن


علی (ع) را دیدار كردم كه با شمشیرها و سایر سلاحها از مكه بیرون می رود، پرسیدم این قطار شتر از كیست؟ گفته شد از حسین بن علی (ع) پس نزد آن حضرت آمدم و به او سلام كردم و گفتم: خداوند آنچه را كه می خواهی و آرزو داری به آن نائل شوی، به تو عطا فرماید. پدر و مادرم فدای تو باد ای فرزند پیامبر! برای چه اینگونه شتابان حج را وا می گذاری؟

حضرت پاسخ داد: اگر شتاب نكنم براستی دستگیر و گرفتار می شوم.

سپس از من پرسید: تو كیستی؟

عرض كردم: مردی از عرب هستم. به خدا سوگند! بیش از این از من جستجو نكرد. پس از آن فرمود: مرا از مردمی كه پشت سر گذاشتی، آگاه كن.

گفتم: از فرد آگاهی پرسیدی! دلهای مردم با تو است اما شمشیرهای آنان بر تو، به هر حال قضای الهی از آسمان فرود می آید، و خداوند آنچه را كه بخواهد به انجام می رساند.

فرمود: راست گفتی كار به دست خداست. و هر روز را سرنوشتی است. پس اگر قضای الهی و خواست پروردگار فرود آمد (و ما بر دشمن غلبه یافتیم)، آن را دوست می داریم و بدو خشنودیم. از اینرو سپاسگزار نعمت های خدا هستیم. و او بر بجای آوردن شكر، ما را مددكار است و اگر قضای الهی امید پیروزی را از ما گرفت، آنكس كه نیتش حق و در باطن پروا پیشه است، از هدف خود بازنمانده است.

من به او گفتم: آری، خداوند ترا به آنچه دوست می داری برساند و از آنچه بیم داری برحذر دارد. آنگاه از او درباره چیزهایی كه نذر كرده بودم و همچنین مناسك حج پرسشهایی نمودم كه همه را پاسخ گفت و مرا از آنها آگاه كرد و در پی آن به حركت ادامه داد و گفت: السلام علیك و سپس از هم جدا شدیم. [6] .


همانگونه كه پیش از این نیز یادآور شدیم، یزید برای از میان بردن حسین (ع) و نهضت او، عمرو بن سعید بن عاص را با نفرات و اختیارات فراوان به طور پنهانی به مكه فرستاد.

چون حسین (ع) از مكه خارج شد، عمرو بن سعید، گروهی را به فرماندهی برادرش یحیی بن سعید، در پی آن حضرت فرستاد تا راه را بر او بربندند. اینان پیش تاختند تا خود را به حسین (ع) رساندند، آنگاه گفتند: بازگرد. به كجا می روی؟

حضرت اعتنایی نكرد و به راه خویش ادامه داد، آنان نیز بر حسین (ع) و یارانش سخت گرفتند و دست به تازیانه بردند، امام (ع) ناگزیر به مقاومت و مقابله پرداخت و آنان را وادار به بازگشت ساخت و دوباره به راه افتاد. [7] كمی كه دور شد، همراهان یحیی، فریاد زدند: ای حسین! پروای خدا پیشه كن! از اجتماع مسلمانان بیرون رفتی و میان این امت تفرقه افكندی.

حسین (ع) در پاسخ آنها، این گفته خدای بلند مرتبه را، تلاوت كرد:

«لی عملی و لكم عملكم انتم بریئون مما اعمل و انا بری ء مما تعملون». [8] .

(سوره یونس، آیه 41).

این خبر به عمرو بن سعید رسید، از اینرو به پیروانش دستور داد: با هر وسیله سواری تندرویی كه میان زمین و آسمان وجود دارد، به تعقیب حسین بپردازید تا بر او دست یابید، آنان با شگفتی چنین كردند ولی به كاروان حضرت نرسیدند و بناچار بازگشتند. [9] .

حضرت، راه خویش را ادامه داد تا به «تنعیم» رسید و آن مكانی است در سه یا چهار میلی مكه، چون به آنجا رسید، قافله ای را دید كه از سوی «بحیر بن یسار


حمیری» استاندار یمن، بارها هدایا به سوی یزید می بردند، حضرت دستور داد: آن اموال را از آنان بگیرند، زیرا كه حكومت را حق خویش می دانست، پس از آن فرمود: هر كس از شما دوست دارد با ما به عراق بیاید آزاد است، و تمام كرایه اش نیز پرداخته و از همراهیش خشنود می شویم، و به هر كدام كه بخواهد از ما جدا شود نیز كرایه اش را به اندازه ای راهی كه تاكنون پیموده است می دهیم. در پی این سخنان، شماری از آنها به اردوی امام پیوستند و گروهی خودداری كردند. [10] .


[1] مروج الذهب، ج 3، ص 56.

[2] لهوف، ص 27.

[3] شايسته است در اينجا دو نكته را يادآور شويم: اولا: آنچه انبياء و ائمه (ع) در خواب مي بينند بمانند بيداري است و براي آنان حجت است مانند رؤياي حضرت محمد (ص) رسول خدا در موقع فتح مكه يا در مورد تسلط بني اميه و مظالم آنان و مانند حداقل سه رؤياي روايت شده از امام حسين (ع) در مورد آغاز و انجام نهضت او.

به سخن ديگر منامات پيغمبران و امامان معصوم از جمله جهات علوم الهي آنان است. ثانيا: امام حسين در پاسخهاي خود به افراد مختلف استعداد و موقعيت علمي آنها را مد نظر داشت، از اينرو در هر موردي پاسخي فراخور آن مي گفت و البته پاسخ اصلي را براي اهلش در نظر مي گرفت مانند آنچه كه به جابر بن عبدالله انصاري بر طبق حديثي گفت و او را بر حقيقت آن گفته مطلع ساخت.

[4] لهوف ص 28. ديگر منابع نيز اين ملاقات را گزارش كرده اند، ولي مطالب ديگري را به عنوان گفتگوي ميان حسين (ع) با محمد بن حنفيه ثبت نموده اند. ر. ك: ترجمة الحسين من كتاب طبقات، تراثنا، ش 1، ص 170.

[5] لهوف، ص 29.

[6] ارشاد، ص 210، طبري، ج 5، ص 386، تجارب الامم، ج 2، ص 56 و 57.

در دو منبع اخير، محل اين ملاقات صفاح ذكر شده كه گويا مكاني است ميان منطقه حرم و حنين و به كوههاي ميان مكه و طائف نيز گفته مي شود. در انساب الاشراف هم به اين ديدار اشاره شده است. (ج 3، ص 165)، دينوري هم در اخبار الطوال بگونه اي فشرده اين گفتگو را نقل كرده است (ص 245).

[7] ارشاد، ص 202، طبري، ج 5، ص 385. انساب الاشراف، ج 3، ص 164 اخبار الطوال، ص 244.

[8] طبري، ج 5، ص 385. انساب الاشراف، ص 164. با كمي تفاوت.

[9] عقد الفريد، ج 4، ص 227.

[10] لهوف، ص 30، اخبار الطوال، ص 244. طبري، ج 5، ص 385 و 386 انساب الاشراف، ج 3، ص 164. در منبع اخير نام استاندار يمن، بحير بن ريسان جبري، ثبت شده است.